یه روز خوب
سرمه خانم و مامان و بابا و خاله نرگس و ... روز سالگرد ازدواج مامان و بابا رفتند فرحزاد به صرف ناهار و هندونه! و سرمه حسابی شلوغ بازی و اب بازی کرد و خسته و کوفته برگشت خونه و لالا... این روزها زیباترین کارها رو انجام می دی به قدری شیرینی که روزی هزاربار بغلت می کنم و می بوسم و سیر نمیشم. وقتی عروسکهات و بغل می کنی و می خوابی زیباترین هستی پرنسس من. و تلخ ترین موقع هم وقتیه که مامان خسته است و یه داد بلند سرت می کشه و تو می پری بغلش و مامان شرمنده و نادم و خیلی خیلی عصبانی از دست خودش بغلت می کنه و ازت معذرت می خواد. تو ببخش خستگی و بیحوصلگی و فشارکاری مامان و. تو ببخش و نور رنگارنگ زیبات و به زندگی مامان بریز تا هر لحظه از زیبا...
نویسنده :
سورا
15:10